توضیحات
بخشی از کتاب:
ناصر تجدد مىخواست در ایران یک فرانسوا موریاک، یا یک فرانتس کافکا، یا یک ویلیام فاکنر بشود و در آن زمان، شاید هرگز، در ایران، جایى براى یک موریاک، یک کافکا، یا یک فاکنر وجود نداشت. رمان و یک مجموعه کوتاهى را که نوشته بود بنگاههاى نشر کتاب مرتب رد مىکردند و از راه دلسوزى به او توصیه مىکردند که کتابهاى علمى و بهداشتى ترجمه کند. ولى ناصر ناجور در کارش غرور و یکدندگى داشت. پول نداشت خودش چاپ کند، و نمىخواست هم خودش چاپ کند. این غرور با راهى که در پیش گرفته بود، روى هم رفته، به او، اقلا در نظر یوسف، شخصیت زیبایى داده بود.
برگردم سر اصل مطلب: اواخر آبان به پیشنهاد ناصر، یوسف را از مؤسسه «چ» به بیمارستان روسها بردم. در بیمارستان روسها یوسف تحت معالجه شوک الکتریکى قرار گرفت و براى رماتیسم قلبیش درمانهایى از قبیل استراحت مطلق و تجویز سالیسیلاتهاى گوناگون به عمل آمد. یوسف تمام این دوره را با سکوت تحمل کرد…