توضیحات
بخشی از کتاب:
در طول چهلوچهار سالِ نخستِ زندگىام، خاطراتى را که از بهشت داشتم، از هر کسى که مىشناختم پنهان نگاه داشتم. من حتى این موضوع را به صمیمىترین دوست خود، باب نیز نگفتم! هرگز آن را به مادرم، یا پدر و مادربزرگم نگفتم. در طول این سالها، حتى این موضوع را به همسرم فیلیس نیز بازگو نکردم و یا حتى به فرزندانم. پنهان نگاه داشتن این رازِ خارقالعاده و دلانگیز، حتى از همسر عزیزم، کار بسیار دشوارى بود… اما در مدتى که در بهشت حضور داشتم و پیش از آنکه در کالبد جسمانى به این دنیا قدم گذارم و در مدتى که خود را تمرین مىدادم و براى زندگى زمینى آماده مىساختم، فرشتگان آسمان دستورات و سفارشاتِ دقیق و آمرانهاى به من داده بودند تا دربارهی خاطراتم، کوچکترین چیزى به دیگران فاش نکنم. به هیچ موجود زندهاى … تا آنکه زمان بازگو کردن آن، سرانجام براى من فرا رسد…