توضیحات
بخشی از کتاب:
من از آینه هر سه نفرشان را میدیدم. جاسپر و دیزی پوستی زیتونی داشتند اما نیک برخلاف دوران بچگی پوستی زرد متمایل به قهوهای داشت. چشمهای بچهها قهوهای و درخشان اما چشمان نیک سیاه به نظر میآمد. موهای جاسپر و دیزی قهوهای روشن بودند اما موهای بلند و طلایی نیک حالا مثل خوشههای گندم آخر تابستان زرد قهوهای دیده میشد. شاید به دلیل استفادة نیک از کلراکس برای سفید کردن (مِش) به این وضع افتاده بود. جاسپر از نیک خواست که برایشان یکی از ماجراهای پی.جی را تعریف کند. نیک ماجراهای این کارآگاه انگلیسی را از خودش در میآورد. او قول داد کمی بعد داستانی برایشان تعریف کند. در بزرگراه به سمت شمال میراندیم با خروج از اتوبان و پیچیدن به غرب میتوانستیم شهرهای کوچک اطراف، پارک جنگلی و تپة «پاستورللند» را ببینیم.