توضیحات
بخشی از کتاب:
نیکولا، همسایة من، همیشه گرفتار است، با این حال هرگز فرصتی را برای مفید و مددکار بودن، از دست نمیدهد. هر وقت همسرم، یا فرزندانم، و خود من میخواهیم از خانهمان که در بیرون از شهر است به فرودگاه برویم، او میگوید ما را میبرد. پس از آن، خودروی ما را به خانه برمیگرداند، آن را در گاراژ میگذارد، و اگر مدت سفر ما طولانی باشد باتری آن را بیرون میآورد. و وقتی برمیگردیم، به فرودگاه میآید و ما را به خانه میرساند. در سرمای یخبندان یا گرمای شدید همیشه به ما کمک میکند.
چرا او این کار را میکند؟ چه چیز سبب میشود او نیمی از روز را، در هر ساعتی، به ما محبت کند، در حالی که میتوانست کار فوری دیگری یا کارهای دوست داشتنیتری انجام دهد. میتوانست ما را فقط تا نزدیکترین ایستگاه راهآهن برساند. اما نه، مانند فروشندههای دورهگرد که به در خانه میآیند، به ما خدمت میکند. او همیشه و هر وقت بتواند، راهی برای یاری رساندن مییابد.