توضیحات
بخشی از کتاب:
بشنو از نى چون حکایت مىکند از جدایىها شکایت مىکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسى کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیّتى نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسى از ظنّ خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
سرّ من از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ ناى و نیست باد هرکه این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نى فتاد جوشش عشقست کاندر مى فتاد
نى حریف هرکه از یارى برید پردههاش پردههاى ما درید
همچو نى زهرى و تریاقى که دید همچو نى دمساز و مشتاقى که دید
نى حدیث راه پرخون مىکند قصّههاى عشق مجنون مىکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست مرزبان را مشترى جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان اى آنکه چون تو پاک نیست
هرکه جز ماهى ز آبش سیر شد هرکه بىروزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسّلام